ننه ترلان از جایش بلند میشود و کمیبعد صدایش هم بلند میشود. «خب بذار جارو کنم! چی ازت کم مییاد؟»
تا صدای زنی عرب همراه با صدای پیرزن در سرت بپیچد، نمیفهمیچطور نمازت را تمام کنی. سر که میچرخانی یکی از زنان نظافت چی را میبینی که با جاروی دسته بلندش از ننه ترلان دور میشود و او دوباره بغض کرده است. زنی جنوبی با لهجۀ عربی میگوید به مادرت حالی کنی نمیتواند آن جا را جارو بزند. «شب و روز، تو خواب و بیداری هی به خودم گفتم مییام این جا اِل میکنم، بِل میکنم؛ اینا که نمیذارن دست به چیزی بزنم.»
«آخه شما مگه جاروکشین؟ چکارشون دارین؟»
«پس چی که جاروکشم. من جاروکش مسجد و امام زادۀ برگ جهانم. پیشنماز میگفت جارو کشیدن مسجد خیلی ثواب داره، حالا مسجد پیغمبرم هم صد برابر بیش تر. نذر کردم پام که به این جا رسید از اول تا آخر حرم رو جارو بزنم. حالا چطور نذرمو ادا کنم؟»
بعد سعی میکند آشغالی چیزی از زمین پیدا کند و با گُلهای چادرش زمین و ستونی را که به آن تکیه داده است، پاک کند. نمیدانی چرا آن قدر دنیای شما با هم فرق دارد. چرا کارهایی که او میکند و حرفهایی که میزند این همه برایت عجیب است، همان طور که لابد کارهای تو برای او غریب است.
+ ماهیها پرواز میکنند - مریم بصیری
سریال دل قسمت ۲۴